ابوبصیر هم که کور بود گریست. بعد ام حمیده به ابوبصیر گفت: ابوبصیر! نبودی و لحظه آخر امام را ندیدی، جریان عجیبی رخ داد.
امام در یک حالی فرو رفت که تقریبا حال غشوهای بود. بعد چشمهایش را باز کرد و فرمود: تمام خویشان نزدیک مرا بگوئید بیایند بالای سر من حاضر شوند. ما امر امام را اطاعت و همه را دعوت کردیم. وقتی همه جمع شدند، امام در همان حالات که لحظات آخر عمرش را طی میکرد یک مرتبه چشمش را باز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یک جمله را گفت: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة» هرگز شفاعت ما به مردمی که نماز را سبک بشمارند، نخواهد رسید. این را گفت و جان بجان آفرین تسلیم کرد.
امام نفرمود که شفاعت ما به مردمی که نماز نمیخوانند نمیرسد آن که تکلیفش خیلی روشن است، بلکه فرمود به کسانی که نماز را سبک میشمارند. یعنی چه نماز راسبک میشمارند؟ یعنی وقتی و فرصت دارد، میتواند نماز خوبی با آرامش بخواند ولی نمیخواند. نماز ظهور و عصر را تا نزدیک غروب نمیخواند، نزدیک غروب که شد میرود یک وضوی سریعی میگیرد و بعد با عجله یک نمازی میخواند و فورا مهرش را میگذارد آنطرف، نمازی که نه مقدمه دارد و نه مؤخره، نه آرامش دارد و نه حضور قلب. طوری عمل میکند که خوب دیگر این هم یک کاری است و باید نمازمان را هم بخوانیم. این خفیف شمردن نماز است.